فهرست ۩
نشر ِ نظر
۩
هم داستانی‌ها
۩
نگارخانه
۩
نقطه‌های عاشورایی

 
 
       
 

آب

بچه در مسیر آب می‌دوید. پایش به چیزی گیر کرد. زمین خورد. دستش به سنگی خورد و زخمی شد. کمی خون آمد. بچه نگاهی به زخم و نگاهی به سیاهی داخل خاک‌ها کرد. زخم و سیاهی خونی بودند. این تازه، آن کهنه. با زحمت سیاهی را از درون خاک بیرون کشید. مشک بود. سنگین بود، خیلی. اول خوشحال شد. اما مشک خونی بود. با خودش فکر کرد عیبی ندارد که. مشک را می‌شویم. هر خونی هم که باشد با آب پاک می‌شود. اما وقتی مشک را کامل بیرون کشید، دید پاره است. خواست رهایش کند بین زمین و خاک. دید تیری هنوز داخل مشک جا مانده. تیر را شناخت. تیرهای ساخته دست پدرش بود برای روز دهم و برای پاداش. درست یکسال پیش. تیر پدر باقی مانده بود اما خودش...

مریم سلیمانی – تهران

 

 

نگاشته شد بتاریخ
سی‌ام آذرماه سنه هزار و سیصد و نود شمسی