شیشههای خالی
مادرم برای هر کدام از افراد خانواده یک
شیشهی آب اختصاصی توی یخچال میگذاشت و روی
هر شیشهی آب هر کسی اسمش را با برچسب
میچسباند. من، هیچ وقت عادت به پر کردن
شیشهی آب خودم، بعد از خالی شدن نداشتم و
معمولا دور از چشم دیگران، از شیشهی آب آنها
آب میخوردم، تا وقتی که شیشهی آب من طبق
عادت همیشگی، به وسیله ماردم پر و داخل یخچال
گذاشته میشد.
تشنه بودم. رفتم سراغ یخچال، تا آب بخورم. درِ
یخچال را که باز کردم نه شیشه آب خودم بود نه
شیشه آب دیگران.
چشمم به پارچه مشکی رنگی افتاد که به جای
شیشههای آب، توی یخچال پهن شده بود.
یادم افتاد امروز ، روز اول محرم است.
رضا احسان پور – تهران
نگاشته شد بتاریخ
بیست و چهارم مردادماه سنه هزار و سیصد و نود شمسی |