خشت اول
نظرات
هم رهان ما
برای شما

 

 

 
 
       
 

دوباره عاشورا

مرد جلوی آینه ایستاد. دیگر کلافه شده بود. تا کی تحمل حرف و نگاه‌های آزار دهنده‌ی این و آن را داشت. یک بار پیرزنی، تف به صورتش انداخته بود و گفته بود خدا لعنتت کند! پسرش می‌گفت توی مدرسه همه دستش می‌اندازند. و زنش می‌نالید نزدیک محرم که می‌شود، هر شب کابوس می‌بیند. مرد به صورت زمخت و خشن خود نگاه کرد که انگار ساخته شده بود برای شمر شدن. باید لباس می‌پوشید.

ریحانه صبوری

 

 

 

 

 

نگاشته شد بتاریخ
نهم مردادماه سنه هزار و سیصد و نود شمسی