خشت اول
نظرات
هم رهان ما
برای شما

 

 

 
 
       
 

سفارش

«پسرم مواظب خودت باش. دیر نکنی! نگرانتم.»
پسر، فقط مادرش را نگاه کرد.
«از پدرت جدا نشو، او حواسش به تو هست...»
پسر باز هم نتوانست چیزی بگوید. فقط مادرش را نگاه کرد.
مادر، پسرش را بوسید، پرده را کنار زد و گفت:
«آقا! علی اصغر آماده است.»
 

 

 

 

 

هدایت کارگر شورکی – یزد

نگاشته شد بتاریخ
چهارم تیرماه سنه هزار و سیصد و نود شمسی