دعوت
مرد گفت: «دارم برای خانوادهام آذوقه
میبرم.»
فرزند پیامبر نگاهش کرد.
مرد گفت: «آذوقه را که برسانم...»
فرزند پیامبر سوار بر اسب شد.
مرد گفت: «خیلی زود برمیگردم.»
اسب به سمت میدان نبرد تاخت و مرد، هرگز به
سوارِ اسب نرسید.
ابوذر هدایتی – قم
نگاشته شد بتاریخ
هجدهم اردیبهشت
ماه سنه هزار و سیصد و نود شمسی |