فهرست ۩
نشر ِ نظر
۩
هم داستانی‌ها
۩
نگارخانه
۩
نقطه‌های عاشورایی

 
 
       
 

دعوت

مرد گفت: «دارم برای خانواده‌ام آذوقه می‌برم.»
فرزند پیامبر نگاهش کرد.
مرد گفت: «آذوقه را که برسانم...»
فرزند پیامبر سوار بر اسب شد.
مرد گفت: «خیلی زود برمی‌گردم.»
اسب به سمت میدان نبرد تاخت و مرد، هرگز به سوارِ اسب نرسید.

ابوذر هدایتی – قم

 

 

 

 

 

 

نگاشته شد بتاریخ
هجدهم اردیبهشت ماه سنه هزار و سیصد و نود شمسی