حسرت
دشمن، دور تا دور او حلقه زده بود. خودش را از
روی زمین کَند. دستانش، چند قدم آن طرف تر در
نگاه آب، بال بال میزدند.
به سختی نگاهی به خیمهها انداخت، رویش را
برگرداند. نیم نگاهی هم به فرات کرد: «اگر به
سمت خیمهها بروم، آب ندارم. اگر به سمت فرات،
دست...»
ابراهیم باقری حمیدآبادی – ساری
نگاشته شد بتاریخ
چهاردهم اردیبهشت
ماه سنه هزار و سیصد و نود شمسی |