فهرست ۩
نشر ِ نظر
۩
هم داستانی‌ها
۩
نگارخانه
۩
نقطه‌های عاشورایی

 
 
       
 

یک روز، یک تعزیه

طبل‌ها که به صدا درآمدند حـُر خودش را انداخت روی زمین. دست‌هایش را گذاشت روی گوش‌ها. پاهایش را جمع کرد توی شکمش و فریاد زد: «یا حسین، بدوین بچه‌ها، دارن می‌زنن، پناه بگیرین.»
بلندش کردند و روی دست بردند بیرون از صحنه. عباس دوید لیوانی آب آورد و جلوی دهانش گرفت. حر، سرش را برگرداند: «اول بچه‌ها، فرمانده!»

مهیندخت حسنی زاده – تهران

 

 

 

 

 

نگاشته شد بتاریخ
هجدهم فروردین ماه سنه هزار و سیصد و نود شمسی