سقا
دخترک از میان جمعیتی که گریهکنان شاهد اجرای
تعزیهاند رد میشود. عروسک و قمقمهاش را
محکم زیر بغل میگیرد. شمر با هیبتی خشن،
همانطور که دور امام حسین(علیه السلام)
میچرخد و نعره میزند، از گوشهی چشم دخترک
را میپاید. او با قدمهای کوچکش از پلههای
سکوی تعزیه بالا میرود. از مقابل شمر
میگذرد، مقابل امام حسین(علیه السلام)
میایستد و به لبهای سفید شدهاش زل میزند.
قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا میدهد،
مقابل او میگیرد. شمشیر از دست شمر میافتد و
رجز خوانیاش قطع میشود. دخترک میگوید:
«بخور، مالِ تو آوردم» و بر میگردد. رو به
روی شمر که حالا بر زمین زانو زده، میایستد.
مردمکهای دخترک زیر لایهی براق اشک میلرزد.
توی چشمهای شمر نگاه میکند و با بغض
میگوید: «بابای بد!» نگاه شمر از چانهی
لرزان دخترک میگذرد، و روی زمین میماند. او
نمیبیند که دخترک چگونه با غیظ از پلههای
سکو پایین میرود.
شیرین اسحاقی –
تهران
نگاشته شد بتاریخ
سوم فروردین ماه
سنه هزار و سیصد و نود شمسی |