فهرست ۩
نشر ِ نظر
۩
هم داستانی‌ها
۩
نگارخانه
۩
نقطه‌های عاشورایی

 
 
       
 

مویه بر غربت

از دسته زنجیرزنی بیرون آمد. تشنه بود. صدای نوحه می‌آمد.
- تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده...
پیرزنی برش‌های کوچک هندوانه را وسط مجمع مسی چیده بود، برای نذری. تکه‌ای هم به او رسید. هندوانه را که نزدیک دهان برد، سنگینی نگاهی را احساس کرد. دختر کوچکی بود ایستاده در کناری، با نگاهی حسرت بار. هندوانه را به دست دختر سپرد. دخترک دندان‌هایش را در قاچ هندوانه فرو کرد و اشک شوق به چشمانش دوید... و او به یاد آن سه ساله غریب و عطشان مویه کرد.
- با دو چشمان ترم،طفل عطشان در برم...

محسن محمدی – تهران

 

 

 


نگاشته شد بتاریخ
بسیت و نهم اسفندماه سنه هزار و سیصد و هشتاد و نه شمسی