فهرست ۩
نشر ِ نظر
۩
هم داستانی‌ها
۩
نگارخانه
۩
نقطه‌های عاشورایی

 
 
       
 

مثل مولام عباس (علیه السلام)

اولین بار که دیدمش خسته و کوفته از خط مقدم برگشته بود و برای فرماندهی پیغامی داشت. هنوز موهای روی صورتش کامل در نیامده بود. برای آنکه لبخندی روی لبش نشانده باشم، پرسیدم: «اسمت چیه؟»
گفت: «عباس»
گفتم: «حالا چرا عباس؟»
لبخندی زد و گفت : «چرا نداره! اسم مولامو روی خودم گذاشتم. می‌خوام مثل اون باشم.»
□□□
کسی صدایم کرد. صدایش آشنا بود.
 پرسیدم:«تویی عباس؟»
گفت: «آره خودمم.» و صدای بغض آلود و لرزانش را شنیدم که گفت: «چشماتو کجا جا گذاشتی؟»
گفتم: « چشم می‌خوام چه کار؟ بیا بغلم بی معرفت دلم برات تنگ شده.»
و دست هایم را باز کردم و خودش را در آغوشم انداخت.
دست‌های من دورش حلقه بود و دست های او نه. گفتم : « تو دست ها تو کجا جا گذاشتی؟»
گفت: «تو خط مقــدم، مثـل... مثـل مولام عباس (علیه السلام)»

مهدی رضایی – تهران

نگاشته شد بتاریخ
نهم اسفندماه سنه هزار و سیصد و هشتاد و نه شمسی