فهرست ۩
نشر ِ نظر
۩
هم داستانی‌ها
۩
نگارخانه
۩
نقطه‌های عاشورایی

 
 
       
 

سپاه پدر

هر روز فوج فوج مرد جنگی به لشگر مقابل افزوده می‌شد.
بچه‌ها ترسیده بودند.
- بابا پس کی لشگر تو می‌رسد؟
- به زودی.
طولی نکشیده بچه‌ها را صدا زد :
- بیایید عزیزانم، لشگر من نزدیک می‌شود.
بچه‌ها خیره خیره به سپاه پدر که از دور می‌آمد نگاه می‌کردند.
مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و غلامی که همراهی‌شان می‌کرد!!

فاطمه نانی زاد – تهران

 

 

 

 


نگاشته شد بتاریخ
بیستم بهمن ماه سنه هزار و سیصد و هشتاد و نه شمسی